p31
#خواندن_فیک_بدون_لایک_کامنت_حرام_است😂❤️
هنوز از گندش نگذشته بود که ی گند جدید زد
وئول:خاله یوحا این پسره خیلی جذابه چرا باهاش ازدواج نمیکنی؟
چشام گرد شد،نیم وجبی رو ببین
نگاهی به بقیه انداختم همه ساکت بودن و منتظر جواب من بودن!
این وسط چشمم به تهیونگ افتاد که چشماش از عصبانیت قرمز شده بود.
+فسقلی این اقا دوستمه!
وئول:خب مگه دوستا نمیتونن ازدواج کنن؟
+چرا میتونن ولی گاهی فقط باید دوست بمونن.
وئول:اخه حیف شد که!
+ناراحتی نداره که عزیزم من قول مزدم با ی اقا که تو خوشت بیاد عروسی کنم باشه؟
وئول باشه پس زودتر که من دلم عروسی میخواد(من هشت سال پیش این حرف رو به دختر عمم زدم و فردا قراره ازدواج کنه🥹)
+باشه حالا فعلا برو با اسباب بازی هات بازی کن.
لپ تاپ رو هم جمع کردم
یون کلافه گفت:
یون:حوصلم ریده..پاشین ی بازی چیزی بکنیم.
جونگ:میخوای من بزنم،تو بخونی،یوحا هم برقصه؟
+چرا پای منو وسط میکشی؟
یون:نه خیر نمکدون بریم بازی
•چی بازی؟
یون:الان هوا تاریکه و باغ هم ترسناک!فقط قایم باشک میچسبه.
+خرس گنده رو ببینا
یون:باشه تو نیا بابا بزرگ
بلند شدم و قاطعانه گفتم:
+حالا که اینطوره میام تا روی بعضیا کم شه!
یون:اعلام جنگ میکنی پس.
+خودت رو بازنده بدون عزیزم.
یون:تو زمین معلوم میشه خانم!
فقط جوونا بلند سدن و تهیونگ هم به زور کای اومد.
نارین هم اومد.
یون با ذوق گفت:
یون:خب حالا کی چشم بزاره؟
+هرکی پیشنهاد داده خوش هم چشم میزاره.
همه حرفمو تایید کردن و یون چشم گذاشت.
همه با عجله اینور و اونور پراکنده شدن
همونجا وایساده بودم و فکر میکردم کجا برم،اها ته باغ ی اتاقک کوچیک هست عمرا فکرش برسه به طرف اتاقک دوییدم
واقعا اینجا ترسناک بود
یون:قایم شدین؟من اومدمممم
یهو هول شدم وای اومد کجا برم.
ی دفعه یکی دهنم رو با دستش پشونپد و منو برد پشت اتاقک
داشتم از ترس سکته میزدم!
_نترسی ها منم!
دستش رو از روی دهنم برداشت،نفسی تازه کرپم و با عصبانیت گفتم
+این چه کاری بود داستم سکته میکردم!
_این جای تشکرته؟
+ببخشید اما تشکر برای چی؟
_اینکه تو رو از دست یون نجات دادم.
+لازم نبود تو دستمو بگیری خودم داشتم قایم میشدم
بعد از اتمام حرفم ازش فاصله گرفتم و خواستم برم صدای یون رو شنیدم
یون:بچه ها کجایین؟جان من کجا قایم شدین؟
فورا عقب رفتم
_چی شد نظرت عوض شد؟
نگاه خصمانه ای بهش انداختم اونم متقابلا پوزخندی تحویلم داد
همونطور که به دبوار تکیه داد بود پرسید:
_راستی یکم از دوستت برام تعریف کن
+کدومشون؟
_سهون!
ی تای ابروم رو دادم بالا
+فکر نمیکنم نیازی باشه
_اونوقت چرا؟
+مگه تو کی هستی ؟به غیر اینکه فامیلمی؟چه نسبتی باهام داری که بخوام چیزی رو توضیح بدم یا کسی رو بهت معرفی کنم؟
اروم به طرفم قدم برداشت و فاصلمون خیلی کم بوداز بین دندون هاش غرید
_من کیم اره؟من چه نسبتی باهات دارم اره؟
مکثی کرد و دوباره ادامه داد
_من...نام....زَ...دِ...تَم...با من تکرارش کن،نامزد!
با بهت گفتم:
+معلوم هست چی میگی؟؟
ریلکس جواب داد:
_حقیقت
+همه چیز بین ما تموم شده!
_تو تموم کردی امل من نه!
دلم حال خوبی نداشت!
+با این حرفا چیزی عوض نمیشه پسر عمو!تو دیگه باهام غریبه ایی!
_میخوای بهت ثابت کنم این غریبه چه نسبتی باهات داره؟
هنوز توی بهت حرفش بودم که به یکباره لبام داغ شد...........
_______________
غلط املایی یود معذرت💕
احتمالا تا جمعه نتونم بزارم
شرط نمیزارم ولی بهم انرژی بدید تا برمیگردم😍🫧
هنوز از گندش نگذشته بود که ی گند جدید زد
وئول:خاله یوحا این پسره خیلی جذابه چرا باهاش ازدواج نمیکنی؟
چشام گرد شد،نیم وجبی رو ببین
نگاهی به بقیه انداختم همه ساکت بودن و منتظر جواب من بودن!
این وسط چشمم به تهیونگ افتاد که چشماش از عصبانیت قرمز شده بود.
+فسقلی این اقا دوستمه!
وئول:خب مگه دوستا نمیتونن ازدواج کنن؟
+چرا میتونن ولی گاهی فقط باید دوست بمونن.
وئول:اخه حیف شد که!
+ناراحتی نداره که عزیزم من قول مزدم با ی اقا که تو خوشت بیاد عروسی کنم باشه؟
وئول باشه پس زودتر که من دلم عروسی میخواد(من هشت سال پیش این حرف رو به دختر عمم زدم و فردا قراره ازدواج کنه🥹)
+باشه حالا فعلا برو با اسباب بازی هات بازی کن.
لپ تاپ رو هم جمع کردم
یون کلافه گفت:
یون:حوصلم ریده..پاشین ی بازی چیزی بکنیم.
جونگ:میخوای من بزنم،تو بخونی،یوحا هم برقصه؟
+چرا پای منو وسط میکشی؟
یون:نه خیر نمکدون بریم بازی
•چی بازی؟
یون:الان هوا تاریکه و باغ هم ترسناک!فقط قایم باشک میچسبه.
+خرس گنده رو ببینا
یون:باشه تو نیا بابا بزرگ
بلند شدم و قاطعانه گفتم:
+حالا که اینطوره میام تا روی بعضیا کم شه!
یون:اعلام جنگ میکنی پس.
+خودت رو بازنده بدون عزیزم.
یون:تو زمین معلوم میشه خانم!
فقط جوونا بلند سدن و تهیونگ هم به زور کای اومد.
نارین هم اومد.
یون با ذوق گفت:
یون:خب حالا کی چشم بزاره؟
+هرکی پیشنهاد داده خوش هم چشم میزاره.
همه حرفمو تایید کردن و یون چشم گذاشت.
همه با عجله اینور و اونور پراکنده شدن
همونجا وایساده بودم و فکر میکردم کجا برم،اها ته باغ ی اتاقک کوچیک هست عمرا فکرش برسه به طرف اتاقک دوییدم
واقعا اینجا ترسناک بود
یون:قایم شدین؟من اومدمممم
یهو هول شدم وای اومد کجا برم.
ی دفعه یکی دهنم رو با دستش پشونپد و منو برد پشت اتاقک
داشتم از ترس سکته میزدم!
_نترسی ها منم!
دستش رو از روی دهنم برداشت،نفسی تازه کرپم و با عصبانیت گفتم
+این چه کاری بود داستم سکته میکردم!
_این جای تشکرته؟
+ببخشید اما تشکر برای چی؟
_اینکه تو رو از دست یون نجات دادم.
+لازم نبود تو دستمو بگیری خودم داشتم قایم میشدم
بعد از اتمام حرفم ازش فاصله گرفتم و خواستم برم صدای یون رو شنیدم
یون:بچه ها کجایین؟جان من کجا قایم شدین؟
فورا عقب رفتم
_چی شد نظرت عوض شد؟
نگاه خصمانه ای بهش انداختم اونم متقابلا پوزخندی تحویلم داد
همونطور که به دبوار تکیه داد بود پرسید:
_راستی یکم از دوستت برام تعریف کن
+کدومشون؟
_سهون!
ی تای ابروم رو دادم بالا
+فکر نمیکنم نیازی باشه
_اونوقت چرا؟
+مگه تو کی هستی ؟به غیر اینکه فامیلمی؟چه نسبتی باهام داری که بخوام چیزی رو توضیح بدم یا کسی رو بهت معرفی کنم؟
اروم به طرفم قدم برداشت و فاصلمون خیلی کم بوداز بین دندون هاش غرید
_من کیم اره؟من چه نسبتی باهات دارم اره؟
مکثی کرد و دوباره ادامه داد
_من...نام....زَ...دِ...تَم...با من تکرارش کن،نامزد!
با بهت گفتم:
+معلوم هست چی میگی؟؟
ریلکس جواب داد:
_حقیقت
+همه چیز بین ما تموم شده!
_تو تموم کردی امل من نه!
دلم حال خوبی نداشت!
+با این حرفا چیزی عوض نمیشه پسر عمو!تو دیگه باهام غریبه ایی!
_میخوای بهت ثابت کنم این غریبه چه نسبتی باهات داره؟
هنوز توی بهت حرفش بودم که به یکباره لبام داغ شد...........
_______________
غلط املایی یود معذرت💕
احتمالا تا جمعه نتونم بزارم
شرط نمیزارم ولی بهم انرژی بدید تا برمیگردم😍🫧
- ۱۲.۳k
- ۰۷ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط